-
تلفن
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 14:07
دو وچهار چهار وسه چهار ..... منزل خداست الو سلام ! این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید جواب سلام واجب است به ما که می رسد حساب بنده هایتان جداست؟ الو! دوباره قطع و وصل دلم تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیمهاست؟ اگر اجازه می دهی...
-
آسمان
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 15:11
آفتاب را به تو نمی دهم تا خرده خرده بشکانی اش و از آن هزار ستاره بسازی ماه را به تو نمی دهم تا به خاطر کوه نور دریای مروارید را انکار کنی ستاره را به تو نمی دهم تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب آسمان را به تو می دهم تا ندانی چه باید کرد......!!!!!!
-
غروب
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 03:41
غروب است و سپهر چشم من لبریز مروارید چقدر اینجا دلم تنگ است دلم می خواهد از بند تعلقها رها گردد دلم می خواهد از این برکه تاریک به سوی روشنی ها رهسپر گردد دلم حال و هوای دیگری دارد مروری می کنم بر خاطرات کودکی هایم که مثل برق و باد از پیش چشمم رخت بر بستند ومن در حسرت آن روزهای خوب می سوزم
-
عیدی
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 13:44
یه بزرگی می گفت امروز تولد اسلام است. دست خدا قرآن را به سینه بینهایت پیامبر هدیه کرده. و این نه برای پیامبر است. برای ما کور و شل هاست که هدایت شویم. می گفت امروز خدا به پیامبرش بزرگترین هدیه کائنات را هدیه کرده. پس چرا به ما هدیه ای هر چند کوچک نده؟!!!!! می گفت ازش بخواهید حتما بهتون عیدی می ده........ و من هر چی...
-
زیباترین هنگامه سال ( ماه رجب )
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 11:15
باز هم بازهم و بازهم امسال هم تو آمدی و من دوباره در حسرت دیدن حقیقتت خواهم سوخت! درآرزوی بودن با تو خواهم گریست! و در رویای درک تک تک لحظات عمیقت خواهم ماند! همیشه و همیشه و همیشه از خود خواهم پرسید این سوال دوباره را! که آیا هرگز لایق لحظات سبزت خواهم شد؟ و دو باره و دوباره و دوباره به خود پاسخ خواهم داد که «ما که...
-
مادر ای کهکشان آیینه ها
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 09:29
مادرم! ای روشن ترین نگین طبیعت. ای جلوه صبر خدا بر روی زمین. ای مهربانترین. چگونه باور کنم که تو، ای جلوه ی خدایی بر روی زمین آشیان داری. چگونه باور کنم که تو، ای پاکترین عصاره خلقت، با این همه صفات خداییت بر روی زمین هستی. بر روی زمینی که فقط جای انسان است و تو فرشته ای از آسمان نازل شده ای که برای من به زمین آمده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 18:13
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه دختر کوچولویی بود که همش دنبال عشقش می گشت.... توی دنیای به این بزرگی و قشنگی هیچ چیز راضی اش نمی کرد...... همش حس می کرد یه چیزی کم داره..... اما نمی دونست چیه..... توی کتابها خیلی دنبالش می گشت چون فکر می کرد که همه چیز را می شه توی کتابها نوشت..... اما پیدا نمی...