عیدی

یه بزرگی می گفت امروز تولد اسلام است.

دست خدا قرآن را به سینه بینهایت پیامبر هدیه کرده.

 

 

و این نه برای پیامبر است.   برای ما کور و شل هاست که هدایت شویم.

می گفت امروز خدا به پیامبرش بزرگترین هدیه  کائنات را هدیه کرده.

پس چرا به ما هدیه ای هر چند کوچک نده؟!!!!!

می گفت ازش بخواهید حتما بهتون عیدی می ده........

و من هر چی فکر کردم حاجتی در خور بزرگی و رحمت و فضلش پیدا نکردم.....

و اون خودش به من عیدی داد.

عیدی در خور بزرگی و مهربونی و عفو خودش.

و خیلی فراتر از کوچکی و حقیری من...

ومن با این عیدی تا روزها شادم.......

عید شما مبارک.....

 

 

زیباترین هنگامه سال ( ماه رجب )

باز هم بازهم و بازهم

امسال هم تو آمدی و من دوباره در حسرت دیدن حقیقتت خواهم سوخت!

درآرزوی بودن با تو خواهم گریست!

و در رویای درک تک تک لحظات عمیقت خواهم ماند!

همیشه و همیشه و همیشه از خود خواهم پرسید این سوال دوباره را!

که آیا هرگز لایق لحظات سبزت خواهم شد؟

و دو باره و دوباره و دوباره به خود پاسخ خواهم داد که

                         «ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس!!!!!»

گهگاه صدای زلالت گوش قلبم را لبریز می کند!

سمفونی آرام طبیعت را به اپرای پرشوری تبدیل می کند!

و آرزوی با تو بودن!!!  روحم را به سوی کرانه رویا پرواز می دهد!

و من باز با خود می اندیشم آیا لحظه ای هست که بدون نگاه دریایی ات یارای بودن را داشته باشم!!!!!

گهگاه که در باغ زیبای یادت قدم می زنم و در دریای بیکران ذکرت غوطه ور می شوم!

بازهم با خود می اندیشم که آیا هرگز دنیای سیاهم از وجود نقره فامت، رنگی نو به خود خواهد گرفت؟

و باز در حسرت هرگز، شبهایم را می گذرانم...........

 

مادر ای کهکشان آیینه ها

 

مادرم!

 

ای روشن ترین نگین طبیعت. ای جلوه صبر خدا بر روی زمین. ای مهربانترین.

 

 

چگونه باور کنم که تو، ای جلوه ی خدایی بر روی زمین آشیان داری.

 

چگونه باور کنم که تو، ای پاکترین عصاره خلقت، با این همه صفات خداییت بر روی زمین هستی.

 

بر روی زمینی که فقط جای انسان است و تو فرشته ای از آسمان نازل شده ای که برای من به زمین آمده ای!

 

          مادرم!

 

 

ای زیباترین واژه در الفبای هستی!

 

ای بافه ای از صفات خدایی و ای متکلم وحده ی عشق!

 

آنزمان که بزرگوارانه به جملات کوچک و نامه های بی ارزشم بها می دادی!

 

 آنزمان که چیزی برای ستودنت نداشتم و تو با همان صفات خدایی ات به کوچکی ام ا رج می نهادی.

 

 آنزمان که برای تشکر از تو تنها واژه ها را می یافتم :

 

"مادر آنزمان که خسته از کار روزانه به خانه بر می گردی مشتاقانه به دنبال واژه ای می گردم که خستگی را از تنت بزداید اما واژه ای نمی یابم جزآنکه دوستت دارم"  

 

و تو نامه مرا بارها و بارها می خواندی و برای مدت زمانی طولانی می بوییدیش!

 

آنزمان که با ذره ذره وجودت نظاره گر قد کشیدنم بودی!

 

آنزمان که روزت برایم مفهومی جز شادی نداشت!

 

آنزمان که مفهوم تو را نمی فهمیدم!

 

مفهوم با تو بودن  ، با تو روییدن، با تو خوابیدن، و با تو نفس کشیدن را نمی فهمیدم،

 

 این تو بودی که کریمانه لطف بیکرانت را نصیبم می کردی .

 

 آری !

 

 

این تو بودی که وجودم را لبریز از عشق می کردی !

 

و این تو بودی که لحظه لحظه با تو بودن را با وجود نازنینت زیبا می کردی!

 

          حال که در آستانه ی ولادت آن بزرگ بانوی دو عالم هستیم!

 

بعد از این همه سال باز هم برای تو می نویسم

 

و بازهم جز واژه ها وسیله دیگری برای تشکر از وسعت زیبای قلبت نمی یابم!

 

این بار هم پس از سال ها باز و باز و باز تکرار می کنم که

 

 

 

مادرم دوستت دارم و از صمیم قلب می پرستمت!